من یقه پیراهن رئیس شرکت را با دو دستم گرفتم و او را به دیوار چسباندم و داد زدم: زونکن من را پس بده. این گوشهای از خاطرات «مایکل» است که 26 سال پیش زمانی که در شرکتی به عنوان فروشنده و بازاریاب مشغول کار بود اتفاق افتاد. در آن روز سرد وخشک زمستانی خون جلوی چشمان مایکل را گرفت و تا زمانی که پلیش مداخله نکرد مایکل همچنان یقه پیراهن رئیس را در دستانش فشار میداد. مایکل فردی قبراق و بشاش است که در سن 47 سالگی وقتی با شما دست میدهد قدرت او را حس میکنید، او ورزشکاری ...
بیشتر بخوانید
در این لحظه من چیزی را میدانم که شما از آن بیاطلاعید: من اخراج شدم و این بهترین اتفاق زندگی من بود. من، هاروی مککی از سال 1988 با بیش از 20 میلیون جلد کتاب فروخته شده در جهان همواره در پی آگاهی دادن به افراد مختلف جهت حفظ کارشان بودم اما از کارم اخراج شدم و شما در حال حاضر از راز من باخبر هستید. مخفی نگه داشتن این واقعیت به این خاطر نبود که من آن را لکهی ننگی بر پیشانیام میدانستم بلکه تصور میکردم این مسئله اهمیت چندانی نداشت. سال گذشته راجع به این موضوع بیشتر فکر ...
بیشتر بخوانید