داستان قورباغه و یک کارآفرین
روزی یک کارآفرین در حال عبور از یک جاده بود که یک قورباغه او را صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی، من به پرنسس زیبایی تبدیل خواهم شد!
او خم شد، قورباغه را بلند کرد و در جیبش گذاشت.
قورباغه دوباره صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی،با تو ازدواج خواهم کرد
کارآفرین، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
قورباغه این بار گریه کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، با تو ازدواج خواهم کرد.
این بار نیز کارآفرین جوان، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
سرانجام قورباغه پرسید : موضوع چیست؟
من به تو گفتم من یک پرنسس زیبا هستم، که با تو ازدواج خواهم کرد. چرا مرا نمی بوسی؟ کارآفرین گفت : نگاه کن! من یک کارآفرین هستم!
برای من یک دختر زیبا جالب نیست!
اما یک قورباغه سخنگو واقعاً برایم جالب است… !!!!!!!
مبنع این خبر (برای مشاهده متن کامل خبر لینک زیر را بزنید):
مدیریت عمومی